چهارشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۷

 


کانون نویسندگان ایران:


به کشتار تبهکارانه مردم غزه پایان دهید!



کانون نویسندگان ایران روز دهم دی ماه با انتشار بیانیه ای خواهان توقف تروریسم دولتی و ماشین جهنمی کشتار و سرکوب رژیم اسرائیل در غزه و فلسطین شد. کانون نویسندگان ایران تاکید کرد خواهان منطقه‌ای عاری از جنگ و سلاح‌های کشتار جمعی و بمب اتمی و مسابقه تسلیحاتی و فلسطینی متحد، دموکراتیک و متکی به خود می باشد ...


اهل قلم! نویسندگان! شاعران! روشنفکران! آزادی‌خواهان!


در برابر تروریسم دولتی و ماشین جهنمی کشتار و سرکوب رژیم اسرائیل از مردم غزه و فلسطین دفاع کنیم!

در برابر نژادپرستی و توسعه‌طلبی ارضی رژیم اسرائیل و جنگ مذهبی از مردم فلسطین و غزه پشتیبانی کنیم!

به هرگونه کشتار و تروریسم از هر دو سو اعتراض کنیم!


در برابر استفاده‌ی ابزاری مرتجعان سراسر منطقه از مردم فلسطین و ستم تاریخی که بر این مردم می‌رود پایداری کنیم!

از جهانیان بخواهیم که برای پایان دادن به محاصره‌ی غزه و کشتار و سرکوب مردم به پا خیزند!


چنان که پیش از این نیز گفته‌ایم، کانون نویسندگان ایران "خواهان منطقه‌ای عاری از جنگ و سلاح‌های کشتار جمعی و بمب اتمی و مسابقه تسلیحاتی است؛ زیرا از این همه جز فقر و مصیبت و نسل‌کشی و عقب‌ماندگی چیزی نصیب مردم منطقه نخواهد شد. ما خواهان فلسطینی متحد، دموکراتیک و متکی به خود هستیم."*

به جنگ و کشتار و شکنجه مردم منطقه پایان دهید!


کانون نویسندگان ایران

۱۰/ ۱۰/ ۱٣٨۷

* بیانیه کانون نویسندگان ایران خطاب به اتحادیه نویسندگان عرب مورخ ۱۷/٨/۱٣۷۹


 
دولت نا مهمان نواز ایران چه کارها که نمی کند!


دزد نیستم , برای تحصیل دستفروشی می کنم



براي من که هر روز از مترو استفاده مي کنم، باورکردني نبود که يک ايستگاه مي تواند براي دو پسربچه دستفروش اين قدر وحشت زا باشد. قطار که در ايستگاه توقف کرد، هر کدام خود را پشت يکي از زن ها پنهان کردند. آن که فال مي فروخت اصلاً ديده نمي شد اما نايلون بزرگ پسرک ويفرفروش پيدا بود. درهاي قطار باز شد و مردي با يونيفورم کارکنان مترو وارد واگن شد. رو به پسربچه ويفرفروش فرياد زد؛ بيا بيرون، زني که جلوي پسربچه ايستاده بود، عقب تر رفت و او را در پناه دست هايش گرفت. به پسربچه نگاه کردم، خودش را جمع کرده و به کنج محافظ شيشه يي چسبانده بود و در چشم هايش وحشت موج مي زد. مرد به سمت او حمله ور شد و دستش را کشيد. پسربچه اما با دست ديگر ميله را چسبيد که مرد محکم او را به محافظ کوبيد. پسربچه تقلا کرد خودش را نجات دهد و مي خواست به زن ها پناه ببرد اما باز هم نتوانست در برابر مرد مقاومت کند و دوباره محکم به محافظ کوبيده شد. زن ها با فرياد اعتراض کردند. زني کيفش را براي مرد پرتاب کرد که چند متر آن طرف تر از هدف به زمين افتاد.


زن ها فحش دادند. يکي گفت؛ مثل آدم ببرش بيرون، و صداي فريادهاي زنان در واگن پيچيد. در همان لحظه مرد هيکل لاغر پسربچه را از واگن بيرون کشيد. اين بار او به سطل زباله چسبيد و حاضر نبود آن را رها کند. مرد، پسربچه و سطل را با هم از ديوار جدا کرد. قطار حرکت کرد و من از پنجره ديدم که مرد با مشت به سينه او کوبيد. لنگه کفش قرمزي روي زمين افتاده بود. نمي دانم تمام اين ماجرا چقدر طول کشيد اما واگن ويژه بانوان را سکوت محض فراگرفت. پسر فال فروش مي لرزيد و بي صدا گريه مي کرد. ايستگاه بعد پياده شدم و با قطار جهت مخالف برگشتم. سراغ پسربچه دستگير شده، را از ماموران گرفتم. در آخر از اتاق کنترل سر درآوردم و با مردي که پسربچه را از قطار بيرون کشيده بود، در راهرو مواجه شدم. گفتم خبرنگار هستم و از پسر بچه پرسيدم.

شما از آن قطار پياده شديد؟ پاسخ مثبت که شنيد، خود را مامور حراست ايستگاه معرفي کرد و با دست اتاقي را نشانم داد که پسر آنجا بود. درون اتاق سرک کشيدم. ايستاده بود و به کسي در پشت ميز- که من نمي ديدمش- در حال جواب پس دادن. صورتش از شدت گريه قرمز و اشک آلود بود و مدام سينه اش را مي ماليد. مرد گفت؛ کاريش نداريم.فقط بايد تعهد بدهد که ديگر دستفروشي نکند. پاسخ دادم؛ کاريش نداريد؟


اين برخوردي که با او شد به اين معني است که کاريش نداريد؟ رفت پسربچه را بيرون آورد، لبخند زد و گفت؛ مي دانم که ناراحت شده ايد ولي اينها نظم را به هم مي زنند. کيف قاپي مي کنند و براي خانم ها مزاحمت ايجاد مي کنند. خيلي از خانم ها مي آيند اعتراض مي کنند که شما اينجا هستيد و اينها آزادانه در واگن براي ما مزاحمت ايجاد مي کنند؟، پسربچه که احساس کرده بود يک حامي پيدا کرده است، دوباره زد زير گريه و گفت؛ من اگر مي خواستم کيف قاپي کنم دستفروشي نمي کردم. رو به من کرد و با هق هق گفت؛ خانم به خدا من دزد نيستم. از مرد پرسيدم؛ شما او را وقت کيف قاپي ديده ايد يا شکايتي از اين پسر داشته ايد؟ پاسخش منفي بود. به اتاق مرد رفتيم تا فرم تعهدنامه پر شود. مرد پشت ميز نشست و پسر روبه رويش ايستاد. - اسمت چيه عموجون؟


حسين...

به شماره شناسنامه که رسيد، حسين گفت که حفظ نيست. مرد با لحن مهرباني پرسيد؛ يعني ايراني هستي؟ و حسين اصرار کرد که ايراني است. قسم خورد. گريه کرد. شماره تلفن خانه شان را داد و مرد گفت که باور کرده است. زنگ مي زنم خانواده ات بيايند تو را ببرند. با شماره تلفنش تماس گرفت. زني که آن طرف خط گوشي را برداشت ابتدا کنجکاوانه خواست بداند چه اتفاقي افتاده است. وقتي به او از دستگيري حسين گفته شد، پاسخ داد چنين پسري ندارد.

زير تعهدنامه را که امضا کرد، مرد دوباره گفت؛ اگر ايراني هستي و راست مي گويي زنگ بزن خانواده ات بيايند تو را ببرند.

حسين با لحني کودکانه گفت؛ وقتي خودم مي توانم بروم چرا آنها بيايند؟


پسربچه کوتاه آمد که افغاني است و قسم خورد که اجازه اقامت دارند و مدام مي گفت؛ يک مهر طلايي روي کارتمان است.

مرد، حسين و کيسه نايلوني اش را گشت و گفت؛ مي خواهم مطمئن شوم که مواد مخدر ندارد.

باز هم گريه کرد. تحقير شده بود. برگه امتحان رياضي اش را از جيبش بيرون آورد و به من نشان داد. کلاس اول راهنمايي بود و تاريخ چاپي بالاي برگه امتحان تاريخ ديروز را نشان مي داد و حسين 15 گرفته بود. بعد رو به من کرد و گفت؛ به خدا براي خرج تحصيلم دستفروشي مي کنم. بابام باربر است اما من مي خواهم مهندس مکانيک شوم.


مرد روي صندلي نشست و با دست کمي بالاتر از دسته صندلي را نشان داد و گفت؛ يک بار يک دختربچه اين قدي را گرفتم. مادرش يک شماره تلفن توي لباس هايش گذاشته بود. به آن شماره تلفن کردم. وقتي فهميدند از حراست مترو است، گفتند ما چنين دختري نداريم. آخرش با خواهش آدرس شان را گرفتم و خودم دختر را بردم خانه شان. حسين رفت اما به او اجازه ندادند با مترو برود. کيسه نايلوني را روي کولش انداخت و همين طور که اشک هايش را پاک مي کرد، از پله هاي خروجي مترو بالا رفت.

برچسب‌ها:


 

دیر یا زود دولت نهم باید بساط اش را جمع کند


پس از سی سال حق مردم ايران اين نبود!


اخیراً اینجا وآنجا زیاد شنیده می شود که مردم جان به لب رسیده کشورمان , هرچند با ترس ولرز ولکنت زبان اما می گویند , تا اوضاع از این بدتر نشده وکشوربه ورطه سقوط کشیده نشده باید چاره ای اندیشید. مردم با زبان بی زبانی شکوه می کنند که زیربار گرانی دیگرنمی توانیم کمر راست کنیم . بیکاری وبیماری بیداد می کند , نزدیک به سی میلیون جوان زیر سی سال فارغ تحصیل دانشگاهی وزیر دانشگاهی و کم سواد وبیسواد .ازفرط بیکاری مبتلا به آنواع بیماریهای ناشی ازبیکاری از آنجمله افسردگی گشته وکنج خانه کز کردند یا از بهر لقمه نانی ناچار دست به کارخلاف زده و به گوشه زندان نشسته اند . زندگی عموی مردم که چه عرض کنم ,حریم خصوصیشان نیز شبانه روز ازهجوم گزمه های لباس شخصی دولت نهم در امان نیست.


روز روشن درفترکار یک حقوقدان ویک وکیل دادگستری , دریک کلام صاحب جایزه صلح نوبل جهانی , که حتی از طرف نظام های فاشیستی نیز قابل احترام ودر امان هستند , مورد هجوم واقع شده وپلمب می شود. تا چه رسد به مردم کوچه وبازار . مردم امروزها در کوچه وبازارکه به هم می رسند چه به یکدیگر می گویند؟ , آنها می گویند اگرروز روزگاری در روستا وشهرمان آسایش وامنیتی داشتیم امروز در چاردیواری خونه خود نیزامنیت نداریم. اگر روزگاری نان وپنیر وسیب زمینی بر سر سفره مان یافت می شد امروز به برکت دولت احمدی نژاد , باید حسرت آنروزها را به خوریم و خویش سرزنش کنیم چه خطایی کردیم و نسنجیده عمل کردیم و به این دولت رای دادیم .نفتی سرسفره نیامد که هیچ ازنان بخور ونمیری هم که داشتیم افتادیم . پس از ماست که برماست اگر عمرمان وفا کند , دستمان هم بشکند این بار به این دولت عوامفریب رای نخواهیم داد.


مردم به حق می گویند که خطر وتهدید در آستانه کشور است ,باید چاره ای اندیشید .نمی توان دست روی دست گذاشت و به امید این دولت نشست . چرا که چند ماه آینده می تواند آبستن خطرات کلانی از جمله تحمیل یک جنگ نا خواسته دیگربه کشورباشد, درآن صورت ترو خشک یک جا خواهیم سوخت, علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد. آمار وارقام وارزیابیها نشان از آن می دهند که عمل کرد نا به خرد انه این دولت ضربات سنگینی در عرصه های مختلف به کشور وارد کرده که به این زودیها مداوا نخواهد شد .


درآمدهای نفتي دولت نهم در سه سال و نيم اخير، دو برابر دوره های قبل بوده, اما نتیجه آن شد که کدیگری که روز وروزگاری در کشورما نوعی عیب محسوب می شد .امروز به روز روشن مردم از بیکاری وبی نانی سر چهاراها با شیوه های متنوع گدایی می کنند. و در چنين شرايطي كشور با بحران جدي مواجه شده و اجماع جهاني عليه کشور ما صورت گرفته و آثار آن هر روز در زندگی مردم دیده می شود .


استفاده غير علمي و غير کارشناسي از درآمد نفت در بودجه آثار وحشتناکي داشته کشوري که به خودکفايي در توليدگندم رسيده بود اکنون 8 ميليون تن گندم وارد مي‌‏کند و حساب ذخيره ارزي نيز به باد رفته است.

دولت نهم به بهانه کمک به سفره‌‏هاي مردم،که دروغی بیش نبود , باعث خوابیدن طرح‌‏هاي دیگری که مردم در آن ذینفع بودند شد ونتیجه آن که مردم در زمستان گاز و در تابستان آب ندارند . طرح یارانه های اقتصادی هم یکی از همین عوامفریبیهاست که رای مردم را با آن بخرند . وگرنه انیها کجا وخدمت به مردم کجا , نباید فرموش شود که همینها خدمت گذاران واقعی مردم را قتل وعام کردند. در کجای تاریخ دیده شده قاتلان بهترین فرزندان مردم, بتوانند خدمت گذاران مردم باشند .

برچسب‌ها: ,


سه‌شنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۷

 

دولت آبادی , از کارتا کار


ابرمردی که می جنگد هنوز اما با قلمش !


محمود دولت آبادی را باید خواند نه یک بار بلکه بارها وبارها, با نگاه کردن نه ,با چشیدن نه ,با تُک زدن نه, بلکه درآثارش باید فرو شوی تا به اعماقش برسی, باتمام وجودت باید نوشته هایش را بفهمی ولمس کنی . اوراباید از نو شناخت , مردی که شهامتش از صداقتش می آید ومردمی بودنش از ساده زیستی اش , دولت آبادی هنوزکه هنوز با قلمش می تازد بر علیه تاریکی وظلمت و جهل وخرافات . قصدم این نیست که پیش در آمدی بر بیوگرافی بی شیله پیله اوبنویسم . چراکه نیازی بدان نیست آنچه که دولت آبادی را دولت آبادی کرد و شهره عالمش ساخت مردمی بودن آثارش و وفاداری به خلق اش بود , بیائید از نو بخوانیم محمود را باز .

محمود دولت آبادي در سال 1319 خورشيدي در يك خانواده ساده،در روستاي«دولت آباد» متولد شد. روستايي نسبتأ بزرگ با حدود 140 خانوار جمعيت در شش هفت كيلومتري جنوب سبزوار.

او تا شش هفت سالگي را در همانجا گذراند و نخستين آشنايي را با الفبا در همانجا پيدا كرد ، و تا بدانجا كه قصه هاي عاميانه مكتوبي را كه در دسترس مي داشت در همان سال ها خواند. همچون چهل طوطي ، حسين كرد شبستري، گرشاسب نامه و به ويژه امير ارسلان نامدار، كه آن را دو سه بار دوره كرد. چيزهايي كه تخيل را در ذهنش كاشتند و به آن جان دادند. خيال پردازي اي كه مادر همه قصه هاست، و بي گمان همين علاقه به قصه و داستان و مانندهايشان همچون نقالي، شمايل گرداني ، هنرهاي مطربي ، مديه خواني درويش جهانگرد،نشستن پاي صحبت پيرمرد تنهايي كه در گوشة مسجد كوچك ده مأوا گرفته بود، وبه ويژه تعزيه و شاهنامه خواني ،انگيزه عمده گرايش بعدي دولت آبادي به داستان نويسي بوده اند . يعني زمينه ها و مواد لازم براي قصه نويسي را در ذهن و جان او جاي دادند و پروراندند . آن هم ، البته ، هنگامي كه در خانواده شان يك شب آرام وجود نداشت و نمي توانست هم وجود داشته باشد كه راستش دو گروه فرزند بودند از دو مادر ويك پدر. چيزي كه خودش به تنهايي خيلي از خيالپردازي ها را پديد مي آورد و به آن ها دامن مي زند و مي تواند مايه و زمينه اي بس مناسب براي قصه پردازي هاي آينده باشد ، آينده اي كه از دو اتفاق مهم كودكي نشأت گرفته است . دهه عاشورا و عروسي هاي زمستانه.

در اين ميان نقش « زنده ياد» پدر بسي ارزنده و سر نوشت ساز است . مردي كه از سويي با وجود گرفتن «آب شفا» از درويش دوره گرد براي حفظ و درمان گو سفندان خود ، با حافظ و سعدي بيگانه نبود ، واز سوي ديگر چون شوق و علاقة فرزند را به آن مسايل مي ديد به فكر فرستادن او به « شهر»براي طلبه شدن افتاد. كه اين امر به عللي نشد و محمود تا 12 ، 13 سالگي همچنان در ده ماندو تا هنگامي كه براي نخستين بار براي كار در زمين غربت ، آغوش خانواده را ترك كرد،پيش از آن به كارهاي گوناگون روستايي از كاشت و تا گوسفنداري ... سر گرم بود. پس از آن چندي به عنوان پادو و وردست در يك كفاشي كار كرد ، مدتي وردست چدر و برادران خود در كارگاه تخت گيوه كشي ، بعد شاگرد دوچرخه ساز شد ، آنگاه در يك كارخانة پنبه پاك كني كار كرد ، و بعد به سلماني گري پرداخت . پيشه اي كه تا ساليان دراز، در مواقع اضطرار ممر معاشش مي شد. پس از نخستين دورة سلماني گري مدتي به صورت كارگر فصلي در «ايوان كي » روي زمين كار كرد ، و سر انجام راهي تهران شد. به تهران كه آمد نخست در يك چاپخانه ، كوچك حروفچيني کار كرد و مدتي در كشتارگاه به سلماني گري پرداخت . آن گاه مدتي به ولايت و از آنجا به مشهد رفت. به تهران كه باز آمد دكلاماتور تئاتر و گاهي سوفلور و همزمان با آن كنترلچي سينما شد . بعد مدتها براي روزنامه كيهان آگهي مي گرفت كه از بيكاري «سيزيف» برايش سخت تر بود، بعد در بخش تجارتي دايره شهرستان هاي روزنامه كار كرد، كه در اپر اشتباه« فارسي نويسي » اخراج شد و به انبار داري و فيش كردن صورت اجناس در يك شركت پرداخت .كه آن را از زور خستگي و بيهودگي رها كرد و در يك تئاتر تلفن چي شد و سر انجام در سال هاي 49، 1348 به عنوان كارمند موقت در كانون پرورش فكري به كار پرداخت ،كه آن هم با باز داشت او در اسفند1353 از او گرفته شد . بازداشت محمودي تا اسفند 1355 طول كشيد .علت آن هر چه باشد ، ريشه در خاستگاه اجتماعي ، تحول فكري و پرورش سياسي او دارد كه ديديم نه « ناز پروردتنعم»بود ، نه برج عاج نشين و نه دست پروردة مرام هاي وارداتي يا جعلي داخلي.ودر نتيجه نمي توانست با نظام حاكم كنار بيايد و در بازي هاي سياسي اش شركت كند. آنچه او هميشه مي انديشيد و عالبأ به زبان مي آورد كه « تا وقتي انسان دچار نباشد شب ها در كنار خيابان بخوابد نمي تواند حدود بي مسئوليتي محيط اجتماعي را نسبت به فرزندان خود درك كند ،و تا از لامكاني روي پشت بام آغل خانه نخوابد نمي تواند قدر و ارزشامنيت اجتماعي و ضرورت آن را براي يكايك مردم جامعه بفهمد و تا توي يك خانه سي متري كه جمعيت در آن موج مي زند، زندگي نكند و از بوي گند شكم روش آن زن رختشور بيمار نتواند بخوابد مشكل بتواند بر اين عقيده بماند كه انسان ابتدا مي بايد از حداقل امكانات زندگي و حرمت انساني بر خوردار باشد و بعد ... به جنگ منفورترين موجودات ، يعني بيكاره هاي مفتخور و انگل ها و تنبل ها ، كه غالبآ نيروهاي سياه جامعه را تشكيل مي دهند برود...»

محمود دولت آبادي در سال 1338 يا 39 در حالي كه به سن خدمت سربازي رسيده بود، به شوق نام نويسي در كلاس تئاتر «آناهيتا» از مشهد به تهران آمد. اما اين كلاس شروع به كار كرده و زمان نام نويسي گذشته بود. ناگريز به تئاتر پارس در لالهزار رفت و اعلام كنندة برنامه ها شد. نمايشنامة تنگناي او[ كه اساس و حتي شخصيت ها و جزءياتش ربوده شد و از فيلم «گوزنها»سر در آورد ‍‍[ محصول تجربه هاي اين دوره است.

البته، دولت آبادي از پاي ننشست و بي ديپلم دبيرستان، در اثر پا فشاري سر انجام به كلاس آناهيتا راه يافت و چندان استعدادي از خود نشان داد كه شاگرد اول رشته هنر پيشكي شد. آغازي براي يك تجربه عميق و سر شار كه چند سال طول كشيد و تا لحظه باز داشت در مقام هنر پيشة تئاتر در چند نمايشنامه بازي كرد و يك بار هم در فيلم گاو [ اثر داريوش مهرجويي ] ظاهر شد.

خلاصه اينكه همين زندگي و كارها وجود او را ساختند و اشتياقش را براي دستيابي به ادبيات روز به روز افزون تر كردند. در واقع اعتقاد خودش اين است كه «انسان تا كار نكند نمي تواند به شناخت چيزي برسد. انسان از رهگذر كار به قابليت ها ، ناتواني ها و توانايي هاي خود پي مي برد و از همين راه است كه روابط اجتماعي و اقتصادي و مناسبات انساني را المس و حس مي كند

پدرش هم به او گفته بود كه «هيچ چيز مثل كار نمي تواند آدم را از كسالت در بياورد» ، و لذا او هر گز از كار خسته نشده است .

آشنايي دولت آبادي با ادبيات جديد در همان دولت آباد، و از زبان كساني كه گرايش هاي سياسي داشتند، آغاز شد. صادق هدايت ، صادق چوبك و بزرگ علوي... و نخستين سفرش به تهران وسفر يك ساله اش به مشهد و شركت در تماشاي نمايش هاي عروسكي روزهاي جمعه در كوه سنگي و بازگشت دوباره اش به تهران، تغيير چشم گيري در اين آشنايي نسبي پديد نياورد. او تا سالهاي 38- 133 بيشتر داستان پليسي مي خواند تا آنكه از رهگذر تماشاي چند فيلم خارجي [لك لكها پرواز مي كنند ، سرنوشت يك انسان ...] و خواندن چند داستان از چخوف ، در يافت كه « نويسندگاني هم در دنيا بوده اند و هستند كه در باره واقيعت و حقيقت نوشته اند و مي نويسند». در كشور ما صادق هدايت از اين جمله بود. كه وقتي محمودآثار او را خواند يقين كرد كه «نويسنده خواهد شد » زيرا در اين آثار هيچ فاصله اي ميان خودش و محيطش نمي ديد...و از آن پس بود كه حس كرد جرات دارد قلم بر دارد و سياه مشق ها يي بنويسد، هر چند كه البته همة آنچه را كه تا پيش از نوشتن ته شب نوشته بود ، به دست آتش سپرد.

محمود دولت آبادي ذهني وقاد و حافظه اي نيرومند دارد و شايد همين ها راز سر شاري و پرمايگي داستان هاي اويند. او همه آنچه را در كودكي ديده يا شنيده است در ذهن خود حاضر دارد.

ويژگي كارهاي محمود دولت آبادي اين است كه در آنها كوشش خود را براي نزديك شدن به باور و يقين خواننده به كار برده است. مضامين داستان هايش، به تبع نخستين و بكرترين تاثراتش ، روستايي هستند، و آنچه نوشته نه به علت بيان بي واسطة تجربيات، بلكه به سبب تاثيرات عميقي كه از زندگي گرفته توانسته است با خواننده رابطه اي صميمانه بر قرار كند ، و اين محصول آغشتگي نويسنده است با قهرمان ها و محيطش . لذا ملاك قضاوت در باره آثار خود را هم «خواننده هاي صادق و بي غرض» آن نوشته ها مي داند . نخستين داستان دولت آبادي كه در سال 1341 در مجله آناهيتا چاپ شد «ته شب » نام داشت.

برچسب‌ها:


 


طنزهم طنز گل آقایی !



گرطنز,طنز باشد ودرجای مناسب خودبکار گرفته شود , چه بسا برنده تر از حقیقت جلوه نماید.



نچ,,,,,,,,,,,,,,,,,!


فرمودیم: بشود!

با پررویی گفت: نچ!

امر كردیم: بشود!

با تداوم پررویی گفت: نچ!

عتاب كردیم: بشود!

با نهایت پررویی باز گفت: نچ!

عصبانی شدیم و داد زدیم: لاكردار! بشود...!


از حد نهایت پررویی هم گذشت و با جنباندن لبان زهواردررفته‌اش در ذیل سبیل بارها دودداده شده‌اش، گفت: نچ!

دیگر كم آوردیم. دیدیم هرچه ادامه دهیم، به جای آنكه روی این عوام كالانعام كم شود، اعتبار و جایگاه و وزن و شكوه گل‌آقایی ما پایین می‌آید.


تك مضراب:

نرود میخ آهنین در سنگ/ گرچه آن را به پتك، در كوبی!

چه كنیم؟ نتیجه گذر روزگار و سپری شدن لیل و نهار همین است و جز این نیست كه نه دست ما دیگر ضرب شست سابق را داشته باشد و نه پوست پس‌كله این عوام، انعطاف‌پذیری لایق ضرب شست گل‌آقایی را. لامصب چنان در این چند ده سال از ما خورده، كه مثل پوست كروكودیل شده. دست مبارك لرزان گل‌آقایی از دار دنیا كوتاه‌شده ما كه هیچ، زبان لطیف و بااحساس گلنسای بهتر از جانمان هم در دل سنگش اثر نمی‌كند.


عینا تك‌مضراب:

نرود میخ آهنین در سنگ/گرچه آن را به پتك، در كوبی!

بعله...!

چنین بود كه ما فرمودیم و این عوام گفت: نچ!، ما امر كردیم و این ذلیل‌مرده گفت: نچ!، ما عتاب كردیم و این خدازده گفت: نچ!، عصبانی شدیم و دادزدیم كه...و الخ!

توقع داشتید چه كنیم؟ كل تدابیر گل‌آقایی را لحاظ كردیم. سبیل یأجوج مأجوجش را دود دادیم، گوش‌های تابه‌تایش را تاباندیم، عصای مبارك را سه بار و هر بار از چوبی محكم‌تر بر كله‌اش شكاندیم (حیف از آن عصا كه خرج این كله فرمودیم!)، اما نشد كه نشد. فقط می‌گفت: نچ!

(آن هم به لحنی كه گویا در مخیله ناكارآمدش می‌خواهد تلویحا، كنایتا، اشارتا، عنایتا، مجملا، كلیت، خلاصه به شكلی و شمایلی، كل ابهت و سطوت و موقعیت گل‌آقایی‌مان را تضعیف و چه‌بسا، تخریب كند).


مصرع:

یا رب مباد گدا محتشم شود!

استدلالش چه بود؟

می‌گفت: كف دست مو ندارد، گاو نر هم شیر نمی‌دهد!

عوام است دیگر؛ اگر اندكی معلومات داشت و اهل فضل بود و دست‌كم از بیست‌وخورده‌ای سال نشست و برخاست با ما به اندازی سالی یك بند انگشت كمالات پیدا كرده بود، كه اینطوری حرف نمی‌زد.

عوام است دیگر؛ از گل هم كمتر است. وگرنه چطور آن گل، با گل نشست و خوشبو شد؛ ولی این عوام كه عمری با گل‌آقا همنشین بوده،هنوز رنگ و بوی ما را كه به خود نگرفته، هیچ؛ گویی محضر ما را هم درك نكرده.

اگر محضر ما را درك كرده بود و اندكی فضل خواص و شأن لباس داشت كه اینطور حرف نمی‌زد. (ابله، طوری حرف می‌زند كه آدم یاد فارغ‌التحصیلان آكسفورد می‌افتد!).

می‌فرماییم: نمی‌شد با ادبیاتی بگویی كه ما دست‌كم دوزار آبرو برایمان بماند؟

عرض می‌كند: چطور، مثلا؟!


می‌فرماییم: مثلا می‌گفتی «به دلیل فراهم نبودن بسترهای لازم جهت پیشبرد و رونق فرهنگ طنز در جامعه و مجموعه معضلاتی كه متوجه زیرساخت‌های در حال گذار جامعه ایران و پاره‌ای مناسبات حاكم بر بخش‌هایی از نهادهای مسلط دیده می‌شود و نیز تبعات گریبانگیر ناشی از بحران بی‌سابقه اقتصاد جهانی و كاهش رو به سقوط قیمت نفت، شورای مركزی و هیأت امنای محترم آبدارخانه مباركه پس از برگزاری چندین جلسه اضطراری و طرح مباحث مختلف و بررسی پیشنهادها و راهكارهای جالب‌توجه اعضا و برخی كارشناسان و خبرگان صنعت نشر، تصمیم به توقف انتشار مجوعه فعالیت‌های خود و از جمله انتشار مجلات نمود كه امیدواریم با فراهم شدن بسترهای لازم و تغییرات موردنظر در زیرساخت‌ها، بار دیگر شاهد از سرگیری فعالیت‌ها و احیای گفتمان گل‌آقایی در فضای فكری-فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و گل‌آقایی! باشیم. و من‌الله توفیق»!

***

خودمانیم. نفس مباركمان بند آمد تا به این عوام بفهمانیم بیرون رفتن از گود هم آداب و حكمتی دارد، درست مثل وارد شدن به گود زورخانه. البته، طفلك گناهی هم ندارد. سال‌ها خاك آبدارخانه خورده، نمی‌داند در دوره زمانه‌ای كه كارها زورخانه‌ای شده؛ چطور باید گلیمش را از آب بیرون بكشد. این كه وضع شاغلام خاك آبدارخانه خورده باشد، وضع گلنسای بابا كه معلوم است.

حیف! حیف! دیگر خودمان نیستیم كه سپر بلا شویم.(صمیمانه تر)

برچسب‌ها:


یکشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۷

 

آغازاش آتش غزه,امید که پایانش ایران نباشد!


تحلیل اکونومیست از رویارویی اسراییل و حماس


حملات سنگین اسرائیل به غزه که خشونت بارترین حملات در چهل سال اخیر قلمداد می شود، تحلیل های مختلفی را از کارشناسان و رسانه های آشنا به تحولات خاورمیانه برانگیخته است. اما به اعتقاد من دربین تازه ترین تحلیل ها درحوضه حملات نا جوانمردانه اسرائیل به غزه, تحلیل نشره معتبر بریتانیایی اکونومیست که آخرین وقت امشب بدست خواننده گانش رسید نکات واقع بینانه وقابل تاملی با خود همراه دارد . اکونومیست در مطلبی به توضیح پیچیدگی شرایط پرداخته و مشکل سر راه را ,برای بازگرداندن آرامش مجددبه غزه این موضوع دانسته که هیچکدام از طرفین درگیری مایل نیستند بازنده میدان باشند. از طرفی هم در شرایط فوق العاده حساس منطقه که چندان هم دورازانتظار نیست ,ته قضیه دامی باشد برای کشاند ن پای کشورهای منطقه به ویژه ایران به جنگی که آغازاش معین ولی پایانش نا معلوم است . لذا به خاطر اهمیت تحلیل فوق در شرایط حاضرآنرا با کمی تلخیص باز انتشارش می کنیم ,امید که مفید واقع شود.


اکونومیست درشروع مطلب خود می نویسد با در نظر گرفتن هشدارهای اسرائیل در طی یک هفته ای که از اعلام پایان آتش بس شش ماهه از سوی حماس گذشت و تقریبا 300 راکت و خمپاره ای که حماس از روز 19 دسامبر به سمت مناطق اسرائیلی نشین پرتاب کرد، هیچکس نمی بایست از حمله سنگین اسرائیل شگفت زده می شد.

اکونومیست تاثیر حاصل جنگ 33 روزه اسرائیل و حزب الله لبنان در سال 2006 را بر تصمیم کنونی اسرائیل بسیار زیاد می داند که اسرائیل سعی داشت تنها با تکیه بر حملات هوایی بر حزب الله غلبه کند، اما هواپیماهایش نتوانستند مانع پرتاب هزاران موشک از سوی این گروه اسلامی آماده و مسلح به سمت اسرائیل شوند و در نهایت اسرائیل مجبور شد بدون تدارکات و برنامه ریزی کافی، حمله ای زمینی و پرهزینه را علیه حزب الله صورت دهد.


از این رو اکونومیست معتقد است اسرائیل مایل نیست این تجربه در غزه تکرار شود.

این نشریه عقب نشینی سربازان و شهرک نشینان اسرائیلی از غزه در سال 2005 را یادآوری می کند و می نویسد "اسرائیل هیچ منافعی در تسخیر مجدد غزه و تحمل بار مسئولیت تامین رفاه 1.5 میلیون نفر ساکن آن را ندارد."

اسرائیل هرچقدر هم که به سرنگونی دولت حماس علاقه داشته باشد، "می داند که درگیری با 15 هزار تفنگدار با انگیزه حماس در شهر های پرتراکم و پر جمعیت نوار غزه برای هر دو طرف پر هزینه خواهد شد."

اکونومیست همچنین خبر می دهد که حماس "برگی از دفتر حزب الله را کنده" و محموله موشکی بزرگی را به نوار غزه منتقل کرده که می خواهد از آن برای انجام حملات انتقام جویانه به قلب اسرائیل استفاده کند.


اکونومیست معتقد است در حال حاضر دو طرف نمی توانند بجز کسب پیروزی لازم جهت برقراری مجدد آتش بسی که منافع آنها را تامین کند به دنبال چیز بیشتری باشند.

اسرائیل می خواهد حماس موشک پراکنی به آن سوی مرزهای خود را متوقف کند و حماس می خواهد اسرائیل به محاصره اقتصادی سختگیرانه اش علیه نوار غزه خاتمه دهد؛ محاصره ای که هدف آن توقف پرتاب راکت ها به سمت مناطق اسرائیلی نشین و ضعیف توانایی حماس برای اداره موفقیت آمیز امور در غزه است.

در شرایطی که نظرسنجی ها حاکی از کم شدن اختلاف بنیامین نتانیاهو (رهبر حزب راست گرای لیکود) با زیپی لیونی (وزیر خارجه و رهبر حزب حاکم کادیما) و اهود باراک (وزیر دفاع و رهبر حزب کارگر) هستند، اکونومیست تاکید می کند که نحوه پیش رفتن جنگ با حماس در تعیین آینده سیاسی این افراد و احزابشان موثرمی کند.


با این حال این نشریه هشدار می دهد که بزرگترین عامل تهدید در حال حاضر این است که درگیری ها ادامه پیدا کند و حزب الله لبنان به نفع "برادران فلسطینی" خود وارد این جنگ شوند.

اکونومیست می نویسد: پس از جنگ لبنان در سال 2006، اسرائیل و حزب الله مشغول تدارکات، آماده سازی و تجدید منابع تسلیحاتی خود برای دور دوم مبارزه بوده اند.

این نشریه با اشاره به نزدیکی حزب الله به سوریه و ایران احتمال روشن شدن آتش یک جنگ منطقه ای گسترده تر را مطرح می کند و درخواست رهبران مختلف جهان برای ایجاد آتش بس مجدد را ناشی از نگرانی از تحقق این احتمال می داند.

برچسب‌ها:


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]