جمعه، مهر ۰۵، ۱۳۸۷

جای کوخ نشینان دردولت صاحب الزمان!
احمدی نژاد هم در سفرهای خارجی وهم در سفرهای عوامفربانه استانی خود,ازمهرورزی وعدالت گستری دولت حجته ای اش , آنچنان بی پراازخالق و خلق خالق سخن سرمی دهد که آن سراش از دیوار چین هم می زند بالا. گاهاً انسان پیش خود به این نتیجه می رسد که در وجود این آدم جزتزویرو ریا چیزدیگری رشد نکرده و ای کاش بجای این همه خصایص منفی دودمان بر باد ده در وجود این آدم کمی نیز حرُیت وصداقت یافت می شد حیف که نیست!
آخراز کجا شروع کنم به هرطرف که می چرخم بوی عفونت ریاکاری این دولت مهرپرور به مشام می رسد. یکی نیست ازاین آدم به پرسد که حجبُ وحیایت کجا رفته این همه دروغ از تریبون های خارجی وداخلی آخر تا به کی ؟ این هم مردم فریبی آنهم ازمرکزملل دنیا آخرچرا؟ آخراگربرخودو دولت خود اعتباری وآینده ای نمی بینی ,حداقل اعتبارمملکت و ملت را چنین بی اعتبار نکن!این نوشتم تا به رسم به مسافرت اخیرایشان به سازمان ملل و چند مصاحبه مطبوعاتی ,تلوزیونی اش واین همه ریخت وپاش که سقف اش از میلیون ها دلار بالا می زند. و اشتباه گرفتن این تریبونها بابلند گوهای نوحه خوانی ومداحی مسجد سر کوچه شان وباز هم نوحه های تکراری , طوریکه هنگام سخنرانی اش اکثرکرسیهای دولت مردان خاری خالی بود. حتا وزیرخارجه عراق که یک کرد عراقی است نیزجلسه را ترک کرد البته به بهانه تنفس.
احمدی نژاد این بارنیز با کمال وقاحت از مقام سازمان ملل که برخی آنرا قلب دینا وبرخی نیزسرجهان می نامند, ازآزادی و دمکراسی وعدالت و عدالت ورزی سخن گفت . اوگفت مردم ما در ایران از آزادی کامل برخوردارند وکسی را به خاطربیان عقیده اش محدود نمی کنند, عدالت در کشور ما از همه جای دنیا بهتر اجرامی شود. حال برای اینکه بی ادله سخن نه گفته باشم وگفتارم نا خواسته جنبه تهمت به خود نگرفته باشد. این گزارش را که خبرگزاری ایسنا از وضع معیشتی مرد ققیر استان خوزستان, محرومان ودستها پینه بستگان وکوخ نشینانی که روزی آنهارا ولی نعمت خویش می خواندند تهیه کرده است. به خوانید تا به ببینید امروزکی ولی نعمت کیست؟ (گزارش کمی تلخیص شده.(
از اهواز كه به سوى "صيدون" حركت كرديم، به هيچ وجه فكر نميكردم با چنين حيرتى بازگردم. بخش شمالى استان خوزستان كه شهرهاى باغملك، ايذه و صيدون در آن قرار دارند، كوهستانى و با آب و هواى مختص اين مناطق است. صيدون كه بعد از باغملك و در 152 كيلومترى اهواز قرار دارد، از جمله شهرهاى محروم استان خوزستان به شمار ميرود و ما براى تهيه گزارش از وضعيت معلولان بويژه ضايعات نخاعى به صيدون رفتيم چرا كه به دليل كوهستانى بودن منطقه، معلوليت بويژه ضايعه نخاعى در اين نقاط بسيار است.
محلى كه به عنوان دفتر امور تربيتى آموزش و پرورش صيدون معرفى ميشد، هم خانه مسكونى آقاى حاجيزاده و هم دفتر امور تربيتى آموزش و پرورش صيدون است كه معلولان ساكن در شهر براى بيان مشكلاتشان در آنجا جمع میشوند.
وارد خانه كه ميشوى به هيچ وجه متوجه معلوليتشان نيستي، چرا كه ويلچرى در ميانشان مشاهده نميشود؛ در طى صحبت و حركتشان عمق فاجعه را لمس ميكني؛ اينان حتى از داشتن ويلچر نيز محرومند...
يكى از آنان آقا "ولى عباسى"، پيرمردى 60 سال بود كه گفت: از ناحيه پاى راست معلول هستم و بيناييام مشكل دارد و عصاى آهنيام هم ساخته دست خودم است، به بهزيستى مراجعه و تقاضاى تحت پوشش قرار گرفتن كردم، گفتند بايد يكى از مددجويان فعلى بميرد تا مددجوى ديگرى جايگزينش شود!
وى ادامه داد: توان پرداخت هزينه عمل چشمهايم را ندارم و پزشكان هم دفترچه بيمهام كه روستايى است را قبول نميكنند و با 4 بچه تنها اميدمان مقررى 60 هزار تومانى است كه هر سه ماه از سوى كميته امداد امام خمينى(ره) پرداخت ميشود.
"
صفدر افراخته"، ديگر مرد ميانسالى است كه كر و لال و از ناحيه پاى چپ هم معلول است. دوستش از زبان صفدر ميگفت: با وجود 5 بچه، به خاطر معلوليت و محروميت هيچ منبع درآمدى ندارد، تحت پوشش بيمه نيست و توان پرداخت هزينه برق را نيز حتى ندارد. خانهشان كاهگلى است و حمام و آشپزخانه هم ندارند.
صيفالله صفيزاده"، 14 ساله و معلول ضايعه نخاعى است كه ويلچرش دستان مادرش بود و او را در بغل ميگرفت. مادر سيفالله با شكوه از درد و ناتوان شدن دستانش، گفت: تمام 4 فرزندم در سن 15 سالگى فوت كردند و شوهرم هم ما را ترك كرده، سيفالله تنها همدم و مونسم است، در خانه ما نه حمام وجود دارد و نه دستشويى. بهزيستى درخواست وام بلاعوضام را رد كرده و تنها هر سه ماه 40 هزار تومان از بهزيستى دريافت ميكنم.
"
زينب"، كه 18 ساله است، ميگويد: 7 بچه هستيم و 7 ماه پيش پايم در تشت آب داغ سوخت و از شدت سوختگى پايم را از ناحيه محل سوختگى قطع كردند و مشكلاتم چندين برابر شد. بخاطر فقر مالى توان پرداخت هزينههاى عمل جراحيام را ندارم.
"مرتضى راموس"، كه از ناحيه نخاع معلول است از حادثه معلول شدنش ميگويد: در حال پنچرگيرى بودم كه تراكتور روى پايم افتاد و بيكار شدم؛ چرا كه تنها راه امرار و معاشم كشاورزى بود و بهزيستى نيز از معلولين اين منطقه هيچ حمايتى نميكند. براى عمل پايم حداقل بايد 70 ميليون تومان داشته باشم كه تصور چنين رقمى حتى به ذهنم هم خطور نميكند، علاوه بر آن بايد يكسال كامل تحت نظر فيزيوتراپ در تهران و اصفهان و بعد از آن هم 4 ماه بايد تحت آب درمانى قرار بگيرم. بعد از فقر مالى مهمترين مشكلم، تردد در سطح شهر است كه به دليل عدم مناسبسازى معابر شهرى مشكلات زيادى را متحمل ميشوم.
از مردم صيدون با تمام مشكلاتشان خداحافظى ميكنيم و راهى جاده امامزاده عبدالله كه 15 كيلومتر با صيدون فاصله دارد، ميشويم. گردنهها و پيچهاى خطرناك كوه را پشت سر ميگذاريم و به سوى سرازيرى ميرويم كه در پايينترين نقطهاش مرقد امامزاده عبدالله قرار دارد. در طول مسير در كنار جاده از دور آثار نشاندهنده سكونت چندين نفر توجهام را جلب ميكند. ماشين را متوقف ميكنيم تا با آنها صحبت كنيم...
اينجا خانهاى وجود ندارد كه بتوان آن را روستا ناميد. چارچوب خانههايشان از چادر و پارچه نوشتههايى است كه ميتوان همه گونه مطلبى را در آن يافت و شاخه درختان نقش تيرآهن و ستون خانههاى شهرى را ايفا ميكند و بشكههاى آب نقش يخچال را.
اينجا خانه معنايى ندارد چه رسد به برق و آب لولهكشى و گاز. اينجا فقر بيداد ميكند. اجاق گازشان يك سه پايه فلزى است و سوخت آن هيزم درختان است و تمام زندگى چندين و چند سالهشان در يك چادر شب، چند دست محدود رختخواب و دو تخته گليم و چند تكه ظرف خلاصه شده است. آب ساير مصارفشان را از يك كيلومترى با الاغ حمل ميكنند. اما سختتر از همه چيز باور صحنهاى است كه دردآور است.
"
ليلا"، "زهرا" و "حمدالله"، سه فرزند معلول خانواده هستند، هر سهشان دچار معلوليت جسمى ـ حركتى و ذهنياند و ميگويند كه 2 برادر معلولشان نيز به دليل شدت معلوليت در روستا پيش اقوام ماندهاند. بهره اينان از زندگى و سازمانهاى به اصطلاح حمايتى و بهزيستى به عنوان متولى معلولان در كشور، حتى يك عصا هم نبوده؛ عصايشان چوب دستساخته است كه آنان با زحمت خود را با اين عصاى غير قابل استاندارد سازگار ميكنند.
مادرشان ميگويد: 10 بچه دارم كه هر كدام يكى در ميان معلول هستند. بهزيستى عصا، ويلچر و مستمرى و بنهاى تغذيه نميدهد. در پاسخ به درخواستهاى مكررمان ميگويند، , بايد يكى از مددجويان تحت پوشش بميرد تا فرد جديدى را به جايش جايگزين كنيم؟!,
ليلا، زهرا و حمدالله كنار جاده از مسافران گدايى ميكنند. زمستانها به سوى قشلاق ميروند و بچههاى معلول را براى حفاظت از سرما در انبار علوفه ميگذارند.
گزارش به حد كافى گوياى تيرهروزى و وخامت حال اين بخش از جامعه و هموطنانمان هست و حال بايد مسوولان محترم پاسخ دهند كه "آيا معلولان عزيزى که رنج معلوليت خود را از بدو تولد يا بر اثر سوانح به دوش ميکشند، بايد رنج بيتوجهى برخى مسئولان را نيز به دوش بکشند؟!
وقتى بعد از تهيه گزارش به سمت اهواز حركت كرديم و مسير آمده را بازگشتيم، به اين فكر ميكردم كه 2 روز پيش از تهيه اين گزارش، تعدادى از مسئولان استان خوزستان براى مرمت ضريح امامزاده عبدالله از همين مسير عبور كردهاند... اما
برچسبها: اجتماعی
اشتراک در پستها [Atom]