یکشنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۷

 

به پاس یلدا وستایش سایه

زندان شب یلدا


چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم

وین آتش خندان را با صبح بر انگیزم


گر سوختنم باید افروختنم باید

ای عشق بزن در من کز شعله نپرهیزم


صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد

تا خود به کجا آخر با خاک در آمیزم


چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان

صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم


برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش

وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم


چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم

چون خشم رخ افروزد در صاعقه آویزم


ای سایه سحرخیزان دلواپس خورشیدند

زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم


هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه)



برچسب‌ها:


نظرات:
جشن باستاني زايش مهر بر شما خجسته ..
شاد باشي!
 
پروردگار این پیر مرد را که بازمانده بزرگانیست که رفته اند را بر ما بسیار نبیند.
 
ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در نظرات [Atom]