شنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۷

 
افسراسطوره ای که نامش در تاریخ جاودانه شد !

یاد واپسین لبخند انوشه در گفتگو با نصرت‌الله نوح


مصاحبه فوق العاده حرفه ای وجالب هقته نامه شهرگان با نصرت نوح که اورا لقب مرد حافظه تاریخ ایران داده اند را , که تلنگری است به سرگذشت بیاد ماندنی چند نسل مبارز وروزنامه نگار متعهد عصر خود تا حال . اگرهنوز نخوانده اید ویا حتی خوانده اید نیز یک بار دیگر در ذیل بخوانید . تا خود به قضاوت بنشینید درباره نویسندگان وروزنامه نگاران, روزگاران قدیم تا به امروز را .


ملاحظه می‌فرمایید كه وضع روزنامه نگاران از كجا به كجا كشیده شده‌است. نسل اول روزنامه نگارانی كه در برابر سردار سپه و حتی پس از تاجگذاری پهلوی اول و در سال‌های پیش از کوتای 28 مرداد 32 و دهه 50 خورشیدی آنگونه در برابر استبداد ایستادند كجایند؟! یا در سینه گورستان خوابیده‌اند و یا در تبعیدند. اینك بقیه در این فكرند كه فقط روزنامه خود را با آگهی‌های دولتی و خبرهای بولتن آن حفظ كنند تا مبادا به سرنوشت میرزاده عشقی، ملك الشعرای بهار، عارف قزوینی، فرخی یزدی، خسرو گلسرخی و رحمان هاتفی و... دچار شوندو اما معتقدم هر زمانی افرادی پیدا می‌‌شوند كه پرچم را در دست گرفته و ادامه دهند


این‌ها را نصرت‌الله نوح می‌گوید. نویسنده، پژوهشگر و روزنامه‌نگار پیشکسوت ایران كه حالا روزهای پر شماره‌ای است كه در شهر سن هوزه در شمال كالیفرنیا اتُراق كرده و در یادمانده‌های خود در "پژواك" كه اكنون در چهار جلد كتاب او گرداوری شده‌اند از یارانی چند می‌گوید و دورانی كه حرف اول بود در آن شرنگ تحول.


نصرت الله نوح كه لقب "مرد حافظه ایران" را به او داده‌اند در هفتاد و هفت سالگی همچنان رو به "فردا" دارد.

او كه پس از انقلاب بهمن سال 57 در كنار چهره‌هایی چون محمد قاضی، محمود اعتماد زاده به‌آذین، فریدون تنكابنی، احسان طبری، مهرداد بهار، هوشنگ ابتهاج "سایه"، رحیم نامور، ژاله اصفهانی و جمال میرصادقی و... در "شورای نویسندگان و هنرمندان ایران" فعال بود، هنوز نخستین محل شورای نویسندگان در خیابان دانشگاه، ضلع جنوب شرقی دانشگاه (آناتول فرانس) را به یاد می‌آورد. روزهایی مصادف با بمباران تهران بوسیله هواپیماهای عراقی.

هواپیماهای عراقی انقدر نزدیك به زمین حركت می كردند كه ما از پنجره‌های اتاق شورای نویسندگان می‌توانستیم خلبانان آن را ببینیم و عبور هواپیماها ساختمان و پنجره را می لرزاند. جلسه شورا از وحشت بمباران تعطیل شد و هر كس وسیله‌ای می جست كه از معركه بیرون برود.

با نصرت‌الله نوح به گپ و گفتی نشسته‌ایم با زمزمه‌ی نام‌هایی چند. ثمین باغچه‌بان، ناوی وظیفه؛ هوشنگ انوشه، سیاوش كسرایی، احمد شاملو، اردشیر محصص، رحمان هاتفی، داوود نوروزی و كیهان در آن مقطع تاریخی حیات خود.

س.آ

آقای نوح اجازه بدهید باز با خاموشی یك نفر دیگر شروع كنیم. ثمین باغچه بان.

بله. من پیش از آنكه خود ثمین را بشناسم پدرش را می شناختم كه خالق خط و زبان برای كر و لال‌ها در مدرسه "الفبا" بود. یك روزگاری محمد عاصمی هم انجا كار می كرد. یادم می‌آید بعد از بیست و هشت مرداد چه درگیری بین بچه‌ها با ثمین پیش آمد. در آن سال یعنی شش ماه دوم بعد از بیست و هشت مرداد كه ناوی‌های جنوب به اتهام آتش زدن آن ناوبر دستگیر و اعدام شدند.

و از آن تصویر بگویید که ساعاتی پیش از اعدام ناوی وظیفه هوشنگ انوشه كنار جوخه‌ی تیربار برداشته شده‌است.

انوشه با آن چهره مشهور ایستاد و واپسین لبخند را زد... محمد عاصمی كه با تخلص "شرنگ" كارهایش چاپ می شد، در روزنامه "مردم" آن هفته یك مطلبی داشت كه من پاره‌ای از آن را حفظم. می گوید :«روزگاری است، روزگاری است روزگاری است. رنگی است. تصویری است. نقش و نگاری است. اهرمن چیره. آسمان تیره. در گوشه كوچكی از این روزگار بزرگ سه انسان زنده را به تیر می بندند تا به آنها زندگی جاودانه ببخشند. انوشه فریاد بر می دارد چشمان مرا نبندید. بگذارید تا لرزش دست شاه را به هنگام امضای فرمان ببینم. ثمین فریاد بر می‌دارد پیانوام را بیاورید تا آهنگی بسازم برای شاه.

[بغض می كند] معذرت می خواهم نمی توانم بخوانم. این شعر سر و صدای زیادی كرد. ثمین واقعا خیلی كار كرد. آثار عزیزنسین را ترجمه كرد و...


در سال‌های آخر عمر ثمین باغچه‌بان او را دیدید؟

من در سال‌های آخر زیاد او را ندیدم اما می دانم با عاصمی دوست بود و به آلمان رفته بود. متاسفم كه از دست رفت. من نمی‌دانم كه بعد از انقلاب او كی از ایران رفت. پیش از انقلاب به كیهان می‌آمد با زنده‌یادان رحمان هاتفی و احمد شاملو و... قرار داشت.

به روزنامه كیهان اشاره كردید. كیهانی كه به گفته‌ی صاحب‌نظران رسانه، در مقطعی از حیات تاریخی خود هنوز حرف‌های ناگفته‌ای دارد. تحریریه‌ای كه به‌گواه اسناد تاریخی و نقل قول‌های مکتوب و شفاهی پراکنده، چهره شاخص آن روزنامه نگار فقید رحمان هاتفی بود. و روزنامه نگاران دیگری چون مصباح‌زاده، امیر طاهری و هوشنگ اسدی و راجی و فریدون گیلانی


و... امروز كه به حضور خود در آن تحریریه فكر می كنید، برایند نقش تاریخی آن را چطور می بینید؟

ببینید آن زمان واقعا زیباترین و درخشانترین دوره كار كیهان بود. افرادی مثل كاوه دهقان، جهانگیر افكاری‌پور، دولت، سرهنگ غفاریور، سرهنگ پارسا دوست و پرویز آذری و... اصلا روزنامه در اختیار رحمان بود. من، رحمان، هوشنگ اسدی و علی خدایی با هم كار می كردیم. مركز "نوید" آنجا بود و از آنجا به بیرون می رفت. هفته‌ای یك بار ما با هم نهار می خوردیم. زمانی كه تصمیم گرفتم برای یك سفر شخصی به امریكا بروم. رحمان گفت آمریكا؟! گفت چرا به من نگفتی؟ گفتم چه فرقی می‌كرد؟! گفت برایت بلیط می‌گرفتیم و... گفتم من برای یك كار خصوصی می‌روم. گفت پس برو آنجا بمان یك مدت. قرار شد رحمان با دكتر مصباح زاده حرف بزند. من برای خداحافظی رفتم پیش دكتر. گفت كجا می‌خواهی بروی؟ گفتم امریكا. گفت امریكا؟! تو باید بروی مسكو! مصباح زاده گفت ببینم حافظه‌ات به همان قدرت كه بوده هست؟ گفتم بله و به سرهنگ پارسادوست گفتم و رفتم امریكا.


در آمریكا با زنده‌یاد اردشیر محصص هم همراه بودید. شنیده‌ام که رحمان در معرفی محصص در کیهان نقش موثری داشته، اینطور است؟

بله، زنده یاد اردشیر محصص را رحمان در كیهان خیلی خوب بال و پر داد. او هم این را خوب می‌دانست و چند جا از او نوشت و تجلیل كرد. خانه من در بركلی بود اما روزها می‌رفتم به سن فرنسیسكو و كالجی در خیابان "ون نس". یك روز عصر كه بر می گشتم، در خیابان محصص را دیدم. گفتم تو اینجا چی كار می‌كنی؟ گفت آمده‌ام با مطبوعات اینجا كار كنم. برگردم واشنگتن در مرحله اول با "پلی بوی" كار می كنم و... اردشیر با من به بركلی آمد. طرح تخیلی را از منظومه "گرگ مجروح" من كشید. من سر این منظومه در بهمن ماه 1333 دوباره دستگیر شدم. این منظومه یك كار طنزی بود كه در مجموعه طنز آن زمان چاپ شد و دومین بار آن را بعد از انقلاب در "آهنگر" چاپ كردم و بعدا در "بررسی طنز در ادبیات و زبان فارسی".

خانم سرور مهکامه محصص، مادر اردشیر نیز از نخستین پیشگامان جنبش زنان ایران بود

بله، سرور مهكامه محصص از زنان پیشرو و خوب تشكیلاتی بود. حضور او در كنگره نویسندگان ایران در كنار خانم دكتر فاطمه سیاح و ژاله اصفهانی شاخص بود. سیمین[بهبهانی] هم بود اما هنوز به شهرت نرسیده بود. آن شب در بركلی "گرگ مجروح" را برای اردشیر خواندم. وقتی رفت یك كارت پستال برایم فرستاده بود كه یك گرگ مجروح را كشیده بود كه در حال فرار كردن از دهنش خون می ریزد!


منظورش چه بود؟

به فرار شاه در 25 مرداد 1332 اشاره داشت.

چه سالی از ایران رفتید؟

سال 1368 بود.


چه شد كه در امریكا ماندگار شدید؟

در واقع پس از فاجعه‌ی ملی كشتار زندانیان سیاسی در تابستان 67 ایران را ترك كردم. تصمیم نداشتم بمانم. همسرم آنجا ماند. پنج سال من در ایران تنها بودم. دخترم روشنك در اتریش و پسرم سیامك در امریكا بودند. رفتم امریكا سری بزنم دیدم در محیط ایرانی كه ما خانه داشتیم هانیبال الخاص و چند نفر از بچه‌های دیگر آنجا هستند. بعد هم گفتند در سن هوزه چند انجمن ادبی هست و... دیگر ماندم. روزنامه "خاوران" را چند سال در آوردیم. آن روزنامه به هم خورد. بعد نشریه‌ای آنجا در می آمد كه بیشتر آگهی بود. همزمان با فوت سیاوش كسرایی من مطلب سنگینی درباره او نوشتم و بوسیله یكی از دوستان برای "پژواك" فرستادم و این آغاز همكاری با پژواك تا امروز و انتشار یادمانده‌ها در آنجا بود. یادمانده‌ها با مرگ دكتر محمد جعفر محجوب شروع شد.

آخرین بار چه زمانی سیاوش کسرایی را دیدید؟

آخرین بار در مسكو بود. من سیاوش را بعد از انقلاب چند بار دیدم. در اتریش همسرش مهری بود اما مانلی هنوز مسكو بود. دخترم روشنك خیلی به آنها كمك كرد. عكس‌های زیادی در وین با هم داریم. هیچ وقت گله و شكایتی نمی‌كرد. آخرین دیدار ما در پائیز 1373 بود كه او در بیست و هشت بهمن ماه هزار و سیصد و هفتاد و چهار فوت كرد. ما به اتفاق اقای مسعود سپند و... از امریكا برای شركت در هزاره شاهنامه فردوسی به تاجیكستان سفر كردیم. پیش از آنكه به آنجا بروم با سیاوش تماس گرفتم و گفتم داریم می‌آییم. گفت نیا، در دوشنبه تاجیكستان تامینی وجود ندارد. الان روزی هفتاد هشتاد تا سرباز دولت را دارند می‌كشند. گفتم ما می‌آییم اگر نشد ولی می توانیم مسكو بیاییم و شما را ببینیم. ما رفتیم. سیاوش شعر خواند و... خیلی گرفته و ناراحت بود. من می دانستم كه كارش به استعفا رسیده‌است. اما او آدمی نبود كه بتواند جدا شود.


از چه چیزی ناراحت بود؟

از برخی سیاست‌های حزبی که در گذشته و آن زمان دنبال شد. از خیلی چیزها. اما او آدمی نبود كه بتواند براحتی جدا شود. در خونش بود. خیلی سر به مهر حركت می كرد... خیلی ها نسبت به آن اتفاقات معترض بودند. فریدون تنكابنی، ارادش اوانسیان و... زمانی كه محمد علی جعفری به شوروی رفت و او را در آن شرایط از مرز به جمهوری اسلامی بازگرداندند و آن سرنوشت او در آخر... ما زیاد دور هم جمع بودیم با حسین ملكی، بهزاد فراهانی و...

در "یادمانده‌ها" از روزنامه نگار فقید دیگری، داوود نوروزی كه تز "ضد انقلاب ضد سلطنتی" را در برابر سیاست رسمی مشهور به "خط امام" پی می گرفت یاد كرده‌اید و از غوغایی كه متعاقب انتشار شعرهای اولیه احمد شاملو در سال‌های پس از كودتای 28 مرداد بوجود آمده بود. در این باره کوتاه بفرمایید.


بله. در همان زمان هم که من با "آهنگر" که مخالف آن سیاست رسمی حزبی "خط امام" در اول انقلاب بود کار می کردم، بیاد دارم هر زمان وارد ساختمان خیابان 16 آذر می شدم خیلی‌ها لبخندی می‌زدند و بشوخی می‌گفتند "چطوری خائن". حتی زنده یاد احسان طبری هم همیشه در شکل خصوصی در همان زمان که سیاست رسمی،"خط امام" بود از ما حمایت می‌کرد و می گفت خوب کار می کنید. اما از تقریبا دو سه ماه قبل از كودتای بیست و هشت مرداد بود كه مطبوعات آزادی‌های بیشتری پیدا كرده بودند. شعر نوی شاملو و دوستانش هنوز خیلی گنگ بود.


زبان نیما هم برای مردم گنگ بود. جامعه هنوز شعر نیمایی را نپذیرفته بود. من آن زمان با روزنامه "چلنگر" كار می‌كردم. چند شكایت از طرف "توده‌های حزبی" و "كارگران" رسیده‌بود كه ما از دست شاعران كلاسیك خلاص شدیم گیر این نوپردازان افتادیم كه حرف‌های اینها را هم نمی‌فهمیم! شعر "بار انداز" شاملو را مثال زده بوده‌اند كه در "صدف" چاپ شده بود. "عبوس ظلمت خیس شب مغموم". می گفتند این یعنی چی؟ ما نمی فهمیم. قرار شد كه در "چلنگر" از طرف حزب، داوود نوروزی و شعرا سایه و كسرایی و زهری و از طرف دیگر شاعران كلاسیك كه به نامه‌های رسیده رسیدگی كنند. من آنجا داوود نوروزی را دیدم. آقای سنگ سری گزارش كامل جلسه را به من داد. داوود نوروزی قلم بسیار خوبی داشت و نثر پخته‌ی او بعد از طبری نمونه بود.


ژورنالیست‌هایی با نثرهایی محكم. احسان طبری، شاهرخ مسكوب و داوود نوروزی. هنوز محل زیادی برای نوشتن از كسی مانند داوود نوروزی وجود دارد. ملاحظه می فرمایید كه وضع روزنامه نگاران از كجا به كجا كشیده شده است. نسل اول روزنامه نگارانی كه در برابر سردار سپه و حتی پس از تاجگذاری پهلوی اول و در سالهای پیش از کوتای 28 مرداد 32 و دهه 50 خورشیدی آنگونه در برابر استبداد ایستادند كجایند؟! یا در سینه گورستان خوابیده‌اند و یا در تبعیدند. اینك بقیه در این فكرند كه فقط روزنامه خود را با آگهی‌های دولتی و خبرهای بولتن آن حفظ كنند تا مبادا به سرنوشت میرزاده عشقی، ملك الشعرای بهار، عارف قزوینی، فرخی یزدی، خسرو گلسرخی و رحمان هاتفی و... دچار شوند. اما معتقدم هر زمانی افرادی پیدا می‌شوند كه پرچم را در دست گرفته و ادامه دهند.


سپاسگزارم

شهرگان

برچسب‌ها:


نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در نظرات [Atom]